سردرگمی در انتخاب شغل
سردرگمیِ شغلی، معضلی است که بیشتر سروکلهاش در ابتدای مسیر شغلی و هنگام انتخاب شغل پیدا میشود، زمانی که میخواهید برای خودتان آیندهای بسازید، اما نمیدانید از چه راهی! این سردرگمی ها در کنار مشکلات انتخاب شغل، میتواند چالش بزرگی را برای شما به وجود بیاورد. در این وضعیت، معمولاً هرچه بیشتر فکر میکنیم، کمتر به نتیجه میرسیم و در نهایت هم هیچ اقدامی انجام نمیدهیم.
ممکن است در پشت این سردرگمیها، باوری اشتباه، سؤالی نادرست، کمبود اطلاعات یا نداشتن دید کلی باشد. به همین علت، مهم است که بتوانیم عمیقتر به موضوع نگاه کنیم. در این مواقع، مشاوری مجرب میتواند یاریرسان باشد و زاویۀ دید ما را تصحیح کند.
البته بسیاری از اوقات، مسئلههایی که موجب سر در گمی افراد میشوند، مشابهاند. برای همین، در ادامه این مسائل رایج را بررسی کرده و برای هرکدام راهکاری پیشنهاد دادهایم.
مسئلۀ ۱: اصلاً نمیدانم به چه چیزی علاقه دارم!
این مسئله ممکن است از کمبود آگاهی یا تجربه ناشی شود و در میان دانشجویان یا کسانی که هنوز وارد بازار کار نشدهاند، بیشتر شایع است؛ برای مثال:
- کمبودن شناخت ما از شغلها:
تخصصی و پیچیدهشدن بازار کار و تنوع و تعدد مشاغل بسیار بیشتر از پیش شده است. پس اگر شناختتان از مشاغل، در چند شغل معروف و رایج خلاصه میشود، بهتر است به اطلاعاتتان را بیفزایید و مشاغل زیرشاخهای و تخصصیتر و جدیدتر را بررسی کنید. خوشبختانه ویدئوهای بسیاری در اینترنت هست که انواع شغلها را بررسی کردهاند. به غیر از آن، در شبکۀ اجتماعی لینکدین[۱] میتوانید سؤالهای تخصصیتر خود را از افراد مختصص در این شغلها بپرسید.
- کمبودن تجربههای ما:
تا به امروز، شاید کارهایی را آزمودید و تجاربی کسب کرده و حتی به بخشی از علایق خود پی برده باشید؛ اما فعالیتهای بیشماری هست که هنوز تجربه نکردهاید. بهتر است به موقعیتها نه نگویید و تجاربتان را گسترش دهید تا بتوانید علاقهمندیهایتان را بهتر بشناسید.
برای شناخت بهتر مشاغل و آشنایی با زمینههای جدید و تجربۀ فعالیتهای تازه، راهکارهایی وجود دارد؛ مثلاً:
پروژههای کناری
پروژههای جانبی میتوانند فرصتی مناسب برای گسترش تجارب و آشنایی بهتر با بازار کار باشد. حتی اگر مسئولیتهای زیادی بر عهده دارید و زمان و انرژی و منابع مالیتان محدود است، این پروژهها همچنان گزینهای مناسب برای شما است. جالب است بدانید انجام پروژههای کناری یک راهبرد کارآمد برای تغییر شغل برای افراد شاغل هم به حساب میآید.
از زمان فراغتتان، مثل شبها یا آخرهفتهها و تعطیلات استفاده و چنین پروژههایی را بررسی کنید. این پروژهها، تعهد و مسئولیت سنگین یا بلندمدتی ندارند و هزینۀ زیادی را به شما تحمیل نمیکنند و زمان و انرژی زیادی نمیبرند؛ مثلاً کارگاهها و دورههای آموزشی، کارهای پارهوقت یا داوطلبانه، کارآموزی یا کار آزمایشی، عضویت در یک گروه اجتماعی و… در زمینههای متنوع.
کشف ایدههای جدید
ممکن فکر کنید هیچ ایدۀ خوبی برای انتخاب شغل ندارید. ولی واقعیت این است که همیشه میتوانید ایدههای خوبی را برای شروع پیدا کنید یا بسازید. برای این کار میتوانید از نقشۀ ذهنی استفاده کنید. رسم یک نقشۀ ذهنی، سه مرحله دارد:
۱. موضوعتان را انتخاب کنید: این موضوع اصلی، در مرکز صفحه قرار میگیرد. برای انتخاب موضوع میتوانید فعالیتهای روزمرۀ خود را بهدقت رصد کنید و بهدنبال چند احساس بگردید:
الف) احساس روانی و درگیری مثبت: وقتی بهقدری از کاری لذت میبرید که متوجه گذر زمان نمیشوید. سطح دشواری این فعالیتها معمولاً نه از میزان توانایی شما خیلی کمتر است که حوصلهتان را سر ببرد و نه آنقدر بیشتر است که درمانده و مضطربتان کند.
ب) انرژی درونی و مثبت: وقتی کاری بیشتر از مقدار انرژی که میگیرد، به شما انرژی میبخشد.
ج) احساس خلاقیت: وقتی فعالیتی خلاقیت شما را تحریک کرده و حین انجام آن، ایدههای جدیدی به ذهنتان میرسد.
د) احساساتی مثبت و اصیل از این دست.
۲. نقشۀ ذهنیتان را رسم کنید: پنج یا شش موضوعی را که به ایدۀ اصلی مربوط است، دورِ ایدۀ مرکزی یادداشت کنید. حالا دربارۀ هریک از کلمات این حلقۀ اولیه، کلمههایی را که به ذهنتان میرسد، یادداشت کنید و حلقههای دوم و سوم و چهارم را تشکیل دهید. آنقدر این کار را ادامه بدهید تا دیگر چیزی به ذهنتان نرسد. کلماتی را که جذابتر هستند، برای خودتان مشخص کنید.
*نکته: باید توجه کنید که مرحلۀ یک و دو باید خیلی سریع انجام شوند. معمولاً بین سه تا پنج دقیقه میتوانید لایههایتان را رسم کنید. این سرعت به شما کمک میکند خودسانسوری و فیلترهای منطقی را دور بزنید و به ایدههایی اصیل و تحریفنشده برسید.
۳. ارتباط بسازید: از میان حلقهها و کلماتی که رسم کردهاید، آنهایی را که برایتان جالبتر به نظر میرسد، جدا کنید. این کلمات را کنار هم قرار دهید و بستری معنادار بسازید، ایدهای را بیابید که بخشی از این کلمات را در خود جای میدهد و محقق میکند. این روش میتواند به شما ایدههایی خلاقانه و اولیه بدهد و ممکن است توانایی تبدیلشدن به یک شغل را داشته باشند.
مسئلۀ ۲: من به موضوعات زیادی در زمینههای مختلف علاقه دارم.
این مسئله مختص به زمانی است که کارهای زیادی در ذهنتان وجود دارد و همۀ آنها برایتان جذاب هستند و نمیتوانید یکی را انتخاب کنید. فراموش نکنید که قرار نیست همۀ علاقهمندیهای شما در یک شغل محقق شوند. علاوهبراین، شاید همۀ علایق شما بهقدری جدی نباشند که به یک کار تبدیل شوند. ممکن است برخی از آنها را بتوان بهشکل سرگرمی یا کارهای جانبی ادامه داد.
بنابراین برای حل این مسئله، میتوانید فهرستی از علاقهمندیهای خود تهیه و بعد آنها را بر اساس اهمیت اولویتبندی کنید. در این اولویتبندی متوجه خواهید شد که به چه کارهایی میشود به چشم شغل نگاه کرد و کدامیک فقط در حد سرگرمی بوده و برایتان چندان جدی نیست.
به این منظور، میتوانید از مقالۀ «معیارهای انتخاب شغل» کمک گرفته و بررسی کنید در وضعیت فعلی شما، کدام معیارها مهمتر هستند و هرکدام از علاقهمندی کدام معیارها را دارد. این کار باعث میشود وضعیت برای شما شفافتر شود. در این مرحله ممکن است به یک تصمیم برسید. اگر همچنان نمیتوانید تصمیم بگیرید، از خودتان بپرسید:
- چه اطلاعات بیشتری نیاز دارم تا بتوانم تصمیم بگیرم؟
- چگونه میتوانم این اطلاعات را پیدا کنم؟
توجه داشته باشید که بیشتر اولویتبندیهای شما و معیارهایی که برایتان اهمیت دارند، در طول زمان و با کسب تجربه تغییر میکنند و روند خودشناسی و بررسی علایق و معیارها هرگز به پایان نمیرسد؛ بلکه مدام تکمیل و تصحیح میشود. کافی است برای شناخت بهتر خودتان و کاوش در موضوعات مختلف، بیشتر به خود فرصت دهید. دربارۀ اولویتبندی علاقهمندیها و انتخاب از بین آنها، در مقالۀ راهنمای جامع انتخاب شغل، بهطور کامل دراینباره توضیح دادهایم.
مسئلۀ ۳: من نمیدانم برای چه کاری ساخته شدهام. باید آن «یک کار را پیدا کنم!»
یکی از باورهای اشتباه دربارۀ شغل ایدهآل آن است که فکر میکنید برای انجام کاری زاده شدهاید و قرار است انتخاب شغلتان، انتخابی برای همۀ عمر باشد. این باور صحت ندارد؛ چراکه آیندۀ شغلی شما بر اساس مجموعهای است بههمپیوسته از استعدادهای شما، مهارتها و تجاربی که کسب میکنید، اتفاقات مهمی که سر راهتان قرار میگیرد، ارزشهایی که انتخاب میکنید و چندین معیار دیگر.
از این مجموعۀ گسترده، فقط استعداد ذاتی است و تعداد کمی از افراد در دوران کودکی و نوجوانی، استعدادهای خود را شناسایی کرده و در مسیر شغلی مشخصی قرار میگیرند؛ اما اکثریت دیگر، در طی زمان به انتخابهای خود میرسند.
البته شناخت و کشف یک استعداد به این معنی نیست که بفهمید که باید دقیقاً در چه شغلی وارد شوید؛ زیرا یک استعداد معمولاً میتواند در مشاغل متفاوتی به کار آید. از طرفی داشتن استعداد در یک زمینه، به این معنی نیست که در زمینههای دیگر نمیتوانید موفق شوید.
نکتۀ دیگری که باید به آن توجه کنید، آن است که انتخاب شغل، انتخابی برای همۀ عمر نیست؛ چراکه علاقهها، انگیزهها، ارزشها و مهارتهای شما در طول زمان تغییر میکند، شناختتان از خودتان بیشتر میشود و به فراخور آن، شغل مناسب شما نیز تغییر میکند. آمادهبودن برای تغییرات احتمالی آینده میتواند از اضطراب شما کاسته و انتخاب را برایتان کمی آسان کند.
مسئلۀ ۴: من نمیدانم چه استعدادی دارم و باید وارد چه کاری بشوم!
استعداد توانایی ذاتی شما در یادگیری حوزۀ بهخصوصی است. برای یادگیری آنچه که در آن استعداد دارید، به زمان و تلاش کمتری نسبت به دیگر همسطح خودتان، یعنی افرادی که از لحاظ سن، هوش، امکانات آموزشی و… تقریباً در سطح شما هستند، نیازمندید. برای مثال، استعداد در ریاضی به این معناست که اگر همکلاسیهای شما برای یادگیری درسی خاص از ریاضی، به دو هفته تمرین و تلاش بسیار نیاز دارند، شما میتوانید آن مبحث را در مدت یک هفته، با تلاشی بهنسبت کمتر و با همان کیفیت یاد بگیرید. البته بهتر است بدانید در زمینهای که در آن توانمند هستید، معمولاً پای چند استعداد در میان است؛ مثلاً استعداد زیاد در زمینۀ ریاضی ناشی از استعداد منطقی، استعداد تجسم فضایی و… است که میتواند در زمینههای بسیاری بهجز ریاضی هم استفاده شود.
استعداد تا حد زیادی ذاتی و مهارگسیخته است؛ اما مهارت اینطور نیست. مهارت اکتسابی است و از تلاش و تمرین زیاد در یک حوزه ناشی میشود. مهارت بالا میتواند بر استعدادِ پرورشنیافته غلبه کند. برای مثال، اگر استعداد شما در ریاضی خوب باشد، اما آن را پرورش ندهید، به موفقیت جالبتوجهی دست پیدا نمیکنید؛ ولی دوستتان با استعداد کمتر، اما تلاش و تمرین بسیار، میتواند به مهارت برسد و پیشرفت کند. توجه داشته باشید که معمولاً مهارتها و علایق شما در همان حوزۀ استعدادهایتان قرار دارند و کسب تجربه و مهارت در این این حوزهها، میتواند شما را به چیرگی و زبردستی زیادی برساند.
باتوجهبه این توضیحات، ممکن است گاهی استعداد زیاد خود را بهمعنای آسانبودن یک کار در نظر بگیرید و روی آن سرمایهگذاری نکنید. کاری که برای شما تا حدودی آسان است، ممکن است برای دیگران چالشبرانگیز و دشوار باشد. بنابراین استعدادهایتان را فرصتی برای کسب مهارت و تسلط ببینید، نه توانایی بدیهی و در دسترس همه.
استعداد در یک زمینه، میتواند در مشاغل متفاوتی بروز کند. به همین علت، شناخت بهتر و دقیقتر استعدادهایتان به شما این امکان را میدهد که مشاغلی را انتخاب کنید که امکان استفاده از آنها برایتان بیشتر باشد. شناخت استعدادها میتواند در شخصیسازی و بازسازی شغلی نیز به شما کمک کنند.
رگوریشههای استعدادها را میشود در تجربههای گذشته جستوجو کرد. پرسشهای زیر از وبسایت http://thecoach.ir در شناسایی استعدادهایتان به شما کمک میکند:
۱. در زمان کودکی چه کاری را خیلی خوب انجام میدادید؟
۲. بعد از انجام چه فعالیتِ هدفمندی احساس میکنید انرژی درونیتان خیلی بیشتر شده است؟
۳. چه زمانی و در حین انجام چه کاری احساس میکنید خود واقعیتان هستید؟
۴. چه کارهایی را ذاتاً و بدون دریافت آموزش یا راهنمایی خاصی، خوب انجام میدهید؟
۵. معمولاً چه چیزهایی توجه شما را به خودشان جلب میکنند؟
۶. چه چیزی را سریعتر از دیگران و زودتر از موضوعات دیگر یاد میگیرید؟
۷. چه کارهای را فقط بهعلت علاقه انجام میدهید؟
۸. عاشق چه کارهایی هستید؟ در حین انجام چه کارهایی گذر زمان را حس نمیکنید؟ اگر هیچ محدودیتی وجود نداشت، همین حالا دوست داشتید به سراغ چه کاری بروید؟
۹. چه کارهایی را بهصورت خودکار انجام میدهید و آن را در فهرست وظایف روزمرهتان نمیآورید؟
مسئلۀ ۵: اگر اشتباه انتخاب کنم، چه اتفاقی میافتد؟!
علت ایجاد این مسئله میتواند نوع نگاه ما به شکست و ترسمان از وقوع آن باشد. ترس از شکست، بسیار رایج و یکی از موانع بزرگ در مسیر هر تلاشی به شمار میرود. این ترس باعث میشود مدام توقف کنیم و از ادامهدادن و تلاش دست بکشیم.
ما تمام تلاشمان را میکنیم که انتخابهای بهتری داشته باشیم؛ اما شکست همیشه قسمتی از مسیر و فرایند انتخاب است. در فرایند انتخاب شغل، باید مثل یک طراح یا مخترع عمل کرد و ایدهها و طرحهای مختلف را امتحان کرد. بسیاری از این ایدهها، کار نخواهند کرد؛ اما از هر آزمایش نتایج جدیدی به دست میآوریم که در طرح بعدی از آن استفاده میکنیم. طراحان به این کار درستکردن «پروتوتایپ» یا نمونۀ آزمایشی میگویند. اگر بخواهیم شکست را از این فرایند حذف کنیم، هیجوقت نمیتوانیم از نقطۀ اول شروع به حرکت کنیم. در واقع کسی که هرگز شکست نخورده، کسی است که هیچوقت راههای جدید را امتحان نکرده است.
برای تغییر نگاهتان به شکست و غلبه بر این ترس میتوانید از این تمرین سه مرحلهای کمک بگیرید:
۱. شکستهایتان را یادداشت کنید: تمام شکستهایی را که داشتهاید، بنویسید، با هر شدت و تبعاتی. بازه زمانی این بازبینی میتواند یک ماه، شش ماه یا یک سال گذشته باشد. این کار را برای خودتان به عادتی تبدیل کرده و سعی کنید ماهی دو یا سه بار آن را انجام دهید.
۲. شکستهایتان را دستهبندی کنید: شکستهایی را که یادداشت کردهاید، در سه زیرمجموعۀ خرابکاریها و نقاط ضعف و فرصتهایی برای رشد طبقهبندی کنید.
- خرابکاریها مربوط به نمونههایی است که معمولاً در آنها شکست نمیخورید و این مورد، احتمالاً اشتباهی سهوی و اتفاقی بوده و دیگر رخ نمیدهد. خرابکاریها ریشه در نقص مهارت یا دانش ندارند. کافی است بابتشان عذرخواهی کنید و آنها را بپذیرید و عبور کنید.
- نقاط ضعف شکستها و اشتباهاتی هستند که مدام تکرار میشوند. این خطاها به فقدان یا نقص در یک مهارت یا یک حوزه دانش مرتبط میشوند. به احتمال زیاد، علت این اشتباهها را میدانید و تاکنون برای رفع آن کارهایی انجام داده و پیشرفتهایی داشتهاید. این را به خاطر داشته باشید که شکست بخشی از فرایند پیشرفت شما و تقویت نقاط ضعفتان است.
- فرصتهای رشد شکستها و اشتباهاتی هستند که غیرعمدی و سهوی نیستند و ریشه در مهارت ناکافی یا دانش محدود هم ندارند. این خطاها غیرمنتظره و ناشی از یک اشتباه معنادار و شناساییشده در فرایند انجام یک کار هستند و راهحلی برایشان وجود دارد. این دسته باید نقطۀ تمرکز اصلی شما باشد؛ چراکه کنترلشدنی هستند و با بررسی و تحلیل آنها میتوانید از تکرارشدنشان جلوگیری کنید.
۳. فرصتهای رشد را شناسایی کنید: شکستها و خطاهای دستۀ سوم، یعنی قسمت فرصتهای رشد را بررسی کنید. علت اصلی شکست چه بوده؟ چه چیزی اشتباه پیش رفته؟ در این شکست فرصتی برای رشد و پیشرفت وجود دارد؟ آیا میتوان از آن درسی گرفت؟ چه نقاط قوتی وجود دارد که میتوان بر آنها تمرکز کرد؟
مسئلۀ ۶: شغلی پیدا نمیکنم که تمام انتظارهایم را برآورده کند.
بخشی از این مسئله، ریشه در آن دارد که گاهی بهدنبال گزینهای هستیم که تمام انتظارهای ما را برآورده کند و همۀ ویژگیهایی را که از یک شغل میخواهیم، داشته باشد؛ اما در دنیای واقعی چنین گزینهای وجود ندارد. هر انتخابی، مزیتها و نقصهای خودش را دارد و هیچ گزینهای نیست که بتواند تمام آنچه را میخواهید، در خود جای دهد.
از طرفی، هر راهی که انتخاب کنید سختیها و مشکلهای خاص خود را برایتان رقم میزند. این مشکلها نباید باعث شوند که تصور کنید بهکلی انتخاب اشتباهی کردهاید. به خاطر داشته باشید که در مسیر انتخاب شغل، برد و باخت، تصمیم خوب یا انتخاب بد و پشیمانی وجود ندارد؛ بلکه همهچیز در خصوص یادگرفتن و پیشرفت است.
یادمان باشد همهچیز در حیطۀ نظارتی ما نیست. کیفیت تصمیمگیری به کیفیت نتیجۀ آن ارتباطی ندارد. حتی تصمیمگیری منطقی و حسابشده نیز ممکن است نتیجۀ نامطلوبی داشته باشد. مهم این است که روی کیفیت و دقت تصمیمگیری خود تمرکز کنید. اما فراموش نکنید که هرگز نمیتوان از مشکل و سختی اجتناب کرد یا انتخابی کامل و بینقص داشت. چنین انتظاری، گاهی میتواند یکی از دلایل ترس از شکست هم باشد.
شاید بتوان ریشۀ این باور را در کمالگرایی جستوجو کرد. کمالگرایی افراطی معضلی رایج و آسیبزننده است و این آسیب زمانی افزایش پیدا میکند که فرد آن را نکتهای مثبت و ستودنی میداند. برای مطالعۀ بیشتر دربارۀ تمایز کمالگرایی مثبت از منفی و چگونگی حل این مشکل، میتوانید از کتاب غلبه بر کمالخواهی کمک بگیرید. البته وبسایت ریسلف، خلاصۀ این کتاب را بهشکل یک تمرین ۱۸ مرحلهای آورده است که مطالعۀ آن هم میتواند برای شما مفید باشد.
در نهایت، باید توجه داشت که فرایند انتخاب شغل، در مجموع، مسیری پیچیده است و سردرگمیها و ابهامهای زیادی به همراه دارد.
جمعبندی
در این مقاله برخی از شکلهای رایج سردرگمی شغلی را بررسی کردیم تا راهکاری برای بیرونآمدن از این وضعیت پیدا کنید. اما نکتۀ مهم این است که تسلیم نشوید، مسائل خود را بررسی کنید، از دیگران کمک بگیرید، علل آنها را بیابید و حلشان کنید. تا زمانی که قدمی برندارید، هیچ ابهامی برطرف و هیچ سردرگمیای حل نخواهد شد.
[۱]. LinkedIn
دیدگاهتان را بنویسید